نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





مرگ عشق ...

به خاطر نجات شرافتهای مظلوم ..

از بستر فحشاء محتاج به شرافت ..

به خاطر طبیعت ، که سراپای هستی اش ...

امید است ، عشق است ، ناز است و لطافت

به خاطر پرهای کبوتر گم کرده و کبوترهای پا شکسته ی بی پر ..

به خاطر بشر ، به نام وجدان ، به نام انسانیت ، به نام انسان ..

تصمیم بگیرید که بیش از این محبت ..

با دست خونین عشق ..

انتقام سیاهی اش را ..

از سپیدی زندگی بیگناه نگیرد ..

تصمیم بگیرید که ...

عشق بمیرد ... !


[+] نوشته شده توسط vahed در 12:20 | |







باران بهار . . .

خواستم تا بار دیگر داستانی بنویسم

قلم نعره کشید ...

کاغذ پاره شد ...

افکارم در هم گردیدند ...

همه از من تقاضای سکوت را کردند ..

قلم میدانست که باید شرح دردها و غمها را به صورت کلمات نقاشی کند ،

کاغذ می دانست که زیر سطور غم و اندوه محو می شود ..

و ...

و افکارم می دانستند که از درهمی همانند زنجیری سر در گم می شوند ..

و من خاموش سکوت را برگزیدم

اما ...

چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند

و قطره های اشک درد و اندوه دل

مثل باران بهار ..

ارمغان کویر گونه هایم شدند ... !


[+] نوشته شده توسط vahed در 23:46 | |







عاشق سکوت . . .

وقتی بغضم شکسته شد و نفسهایم غرق شد در اندوه و بی تابی .. 

فقط سکوت با من بود . . . 

گاه گاهی که تنم خسته از لحظه ها 

به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شد 

شبهایی که بالشم خیس می شد از اشک شبانه و حسرت 

فقط سکوت با من بود ...

دیری است که با درد خود هم آشیان شده ام 

وهنوز سکوت با من است . . . 

کاش به جای تو . . .

بر سکوت عاشق بودم ... !  


[+] نوشته شده توسط vahed در 23:36 | |







دروغ . . .

دروغ می گفت : دیگری را دوست می داشت !

بارها گفتم : دوستم داری ؟

گفت : آری !

تا دیری خاموش بودم ...

ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم : راست بگو ، تو را خواهم بخشید ، آیا دل به دیگری بستی ؟

گفت : نه !

فریاد زدم : بگو راستش را ، هر چه هست بگو تو را خواهم بخشید

و از گناهت هر چند سنگین تر باشد خواهم گذشت ، ...

عاقبت با آرزوی فروان پیش آمد و گفت : مرا ببخش دیگری را دوست دارم !

گفتم : حال که سالهای سال تو به من دروغ گفتی ، این بار من به تو دروغ گفتم تو را نخواهم بخشید ... !


[+] نوشته شده توسط vahed در 23:23 | |







هنگام مرگ ...

وقتی که مردم دستانم را از تابوت بیرون آورید تا همه بدانند که من در این دنیا چیزی را با خود نبرده ام ...

وقتی که مردم پاچه سیاهی را به تنم بپیچید تا همه بدانند که من در این دنیا روزگارم سیاه بوده است ...

وقتی که مردم تکه یخی را روی پیشانیم بگذارید تا خوب ذوب شود و همه گریه کنند و بدانند که من بی مادر از این دنیا رفته ام ...

از اینکه سنگ قبرم را بر من تحمیل میکنند هیچ ناراحت نباشید چونکه من چندین سال بر روی سنگها خوابیده ام چه میشود سالی چند هم سنگها بر روی من بخوابند ...


[+] نوشته شده توسط vahed در 11:16 | |



صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 9 صفحه بعد