نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





شجاع . . .

 


حیف ،
           می­دانم که دیگر ،
 بر نمی­داری از آن خواب گران ، سر ،
تا ببینی
    خورد سال سالخورد خویش را
کاین زمان ، چندان شجاعت یافته است ،
تا بگوید :
-«راست میگفتی ، پدر ! »-

[+] نوشته شده توسط vahed در 13:1 | |







دوره ی ارزانی ......

 

چه کسی می گوید :

که گرانی شده است؟

دوره ی ارزانیست !

دل ربودن ارزان !

دل شکستن ارزان !

دوستی ارزان است...!

دشمنی ها ارزان !

چه شرافت ارزان !

تن عریان ارزان !

آبرو قیمت یک تکه ی نان...

ودروغ از همه چیز ارزانتر

قیمت عشق چقدر کم شده است !

کمتر از آب روان

وچه تخفیف بزرگی خورده

قیمت هر انسان......................................!

 


[+] نوشته شده توسط vahed در 19:9 | |







مطلب ارسالی ازموفقیت و زندگی

سلام دو صد به درود به دوستان عزیز و گرامی خودم.امیدوارم مطالبی که می نویسم براتون مفید و با ارزش باشه.

*جملاتی در ارتباط با موفقیت*

*اگر به دنبال موفقیت نروید،خودش به سراغ شما نخواهد آمد.*

*رمز پیروزی در دانش و توانمندی نهفته است نه در بخت و اقبال.*

*توانایی یک انسان را باورهای او می سازد.*

*انسان های بزرگ زاده نمی شوند بلکه ساخته می شوند.*

*تمرین و تکرار زیاد در هر زمینه ای برگ برنده را به دست شما می دهد.*

*شادی در یاد گرفتن است.*

*وقتی انسان دست به کار شود دیگر ترسی وجود ندارد.*

*هرگز و تحت هیچ شرایطی نباید ذره ای از امیدمان را کم کنیم.*

*3جمله برای واقعیت بخشیدن به هدف هایمان*

*بیشتر از دیگران بدان*بیشتر از دیگران تلاش کن*کمتر از دیگران توقع داشته باش*

                                     نویسنده : آرزو صفایی ! موفقیت و زندگی !


[+] نوشته شده توسط در 16:38 | |







در گوش آسمان . . .

آن پرنده کوچک عشق . .

گواه بود . . .

که من ،

در گوش آسمان . . .

در آن بعد از ظهر تلخ بی ستاره

- تنها -

یک خاطره از تو گفتم

و آسمان . .

اینگونه ستاره باران شد . . . !


[+] نوشته شده توسط vahed در 23:37 | |







شکست آفتاب . . .

 

کوچه­ی بدبختی بود . . .

 

کوچه ، نه ! بن بست بدبختی بود که به خاطر پوشانیدن وضع فلاکتبارش سقف فلاکت بارتری برویش کشیده بودند ! و مشتی خانواده گمنام در این بن بست زندگی میکردند !

 

 
تنها « زینت » این بن بست یک چراغ برق « تصادفی » بود که پاره­ای از شبها ، بن بست را « اشتباها » روشنی می­بخشید ، یک شب جلو دیدگان بچه­های بن بست ولگردی بیگانه ، چراغ برق تصادفی را با تیر کمان شکست . . .
 
 
و بچه­های بن بست زارزار گریستند . . .
 
 
و کوچکترین آنها دوید به طرف خانه­شان که « مادر . . آخ مادر . . آفتاب ما را شکستند . . . » !


[+] نوشته شده توسط vahed در 15:29 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد