نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





زخمها زیبایند . . .

اگر باید زخمی داشته باشم

که نوازشم کنی

بگو تا تمام دلم را

                    شرحه شرحه کنم

زخم ها زیبایند

و زیباتر آنکه

تیغ را هم تو فرود آورده باشی

تیغت سحر است

و نوازشت معجزه

و لبخندت

تنظیفی از قواره ی نور

و تیمارداری ات

کرشمه ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم از یک تبارند

اگر خویشاوندیم یا نه

من سراپا همه زخمم

تو سراپا

همه انگشت نوازش باش . . . !


[+] نوشته شده توسط vahed در 18:9 | |







حرفهای گفتنی . . .

 

 

تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم،
حرف زدن قلم را می خواندم،

حرف زدن اندیشیدن را،
حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را،

حرف زدن بی تابی های دردناک روح را،
حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد

و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ...
ببین که چند زبان می دانم!

من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد،
من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.


حرف هایی است که باید زد،
با زبان گوشتی نصب شده در دهان،

و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی،
حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود.

اشتباه نکنید،
این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود،
نه،
این که چیزی نیست.

از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛

سخن از حرف هایی است به کسی،
به مخاطبی،
حرف هایی که جز با او نمی توان گفت،

جز با او نباید گفت،
اما او نباید بداند،
نباید بشنود،
حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است،
حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

این چگونه حرف هایی است؟

این چگونه مخاطبی است؟

[+] نوشته شده توسط vahed در 17:39 | |







نفرین . . .

ای زمین نفرین بر این بد گردشی های تو بادا

ای زمان آتش به این امروز و فردای تو بادا

من کی از دست تو راحت می شوم

راهی شهر محبت میشوم

بی کس و دور از دیارم

من غریب روزگارم

باغبانم را خبر کن

تا بگیرد برگ و بارم !


[+] نوشته شده توسط vahed در 21:54 | |







شب یلدا . . .

 

می­رفت و گیسوان بلندش را
بر شانه می­پراکند ،
شب را به دوش می­برد همراه عطر عنبر سارا ،
در موج گیسوان بلندش
تابیده بود شب را
آرام ، مثل زمزمه­ی آب ، می­گذشت
با اختران به نجوا .
همراه گیسوان بلندش
خاموش ، مثل زیر و بم خواب ، می­گذشت
پشت دریچه­ها
پشم جهانیان به تماشا .
می­رفت با شکوه تر از شب
همراه گیسوان بلندش
تا باغ­های روشن فردا .
یلدا !

[+] نوشته شده توسط vahed در 14:28 | |







جادوی سکوت . . .


 

من سکوت خویش را گم کرده­ام !
لاجرم در این هیاهو گم شده­ام
من ، که خود افسانه می پرداختم ،
عاقبت افسانه مردم شدم !
ای سکوت ، ای مادر فریادها ،
ساز جانم از تو پر آوازه بود ،
تا در آغوش تو ، راهی داشتم ،
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود .
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ، ای مادر فریادها !
گم شدم در این هیاهو ، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را میداشتم
زندگی پر بود از فریاد من !

[+] نوشته شده توسط vahed در 13:57 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد