نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تنهاتر از همیشه . . .


تنهاتر از همیشه ، در ایوان نشسته ام

ماه درشت

یاس هزار پر

ماه درست

باغ کبوتر

ماه تمام

تازه و تر

بر آب های نیلی شب ، بال میزند

من نیز ، پا به پایش

با بال بسته ام

تنهاتر از همیشه

جام می­ام تهی است

جام غمم پر است

وز جام دل مپرس

کاین جام را به سنگ سبوری شکسته ام

شب ، همره نسیم و ستاره

با کاروان یاس و کبوتر

تا کوچه باغهای سپید

آهسته میرود . . .

من نیز ، پا به پای سه تار گسسته ام !


 


[+] نوشته شده توسط vahed در 12:14 | |







مهربانی ...

وقتی که همه با من غریبی می کنند چگونه میتوانم مهربان باشم

وقتی که همه آتش بر دلم مینهند چگونه میتوانم مهربان باشم

و قتی کسی نیست به حرفایم گوش کند و راز غم دل را با او در میان بگذارم

وقتی کسی نیست حرمت اشک های شبانه­ ام را حفظ کند





اشک زهره . . .

 

با مرگ ماه ، روشنی از آفتاب رفت

چشم و چراغ عالم هستی به خواب رفت

الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت

نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت

این تابناک تاج خدایان عشق بود

در تند باد حادثه همچون حباب رفت

این قوی ناز پرور دریای شعر بود

در موج خیز علم ، به اعماق آب رفت

این مه که چون منیژه لب چاه می نشست

گریان به تازیانه افراسیاب رفت

بگذار عمر دهر سرآید که عمر ما

چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت

ای دل ، بیا ، سیاهی شب را نگاه کن

در اشک گرم زهره ببین ، یاد ماه کن . . . !

 


[+] نوشته شده توسط vahed در 11:31 | |







پرستو . . .

ستاره گم شد و خورشید سر زد

پرستویی به بام خانه پر زد

در آن صبحم صفای آرزویی

شب اندیشه را رنگ سحر زد . . .

پرستو باشم و از این دام این خاک

گشایم پر ، به سوی بام افلاک

ز چشم انداز بی پایان گردون

درآویزم به دنیایی طربناک . . .

پرستو باشم و از بام هستی

بخوانم نغمه های شوق و مستی

سرودی سر کنم با خاطری شاد

سرود عشق و آزادی پرستی . . .

پرستو باشم ، از بامی به بامی

صفای صبح را گویم سلامی

جوانان را دهم هر سو پیامی . . .

تو هم روزی اگر پرسی ز حالم

لب بامت ز حال دل بنالم

و گر پروا کنم بر من نگیری

که میترسم زنی سنگی به بالم . . . !


[+] نوشته شده توسط vahed در 17:58 | |







یکی بود یکی نبود . . .

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،

که یکی بود، دیگری هم بود ... همه با هم بودند ،

برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم

و ما اسیر . . .

این قصه کهن . . . !


[+] نوشته شده توسط vahed در 18:13 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد